> سیـاست و ادبیـات (حلقه فکری)
دریـافت نسخه آکروبات
منظور از «سیـاستِ کافکا» تاویل های سیـاسی ای کـه متن کافکا ممکن هست دربرداشته باشد نیست. ترویج فرهنگ آمریکایی با برچسب مدرنیته اینترنت اشیاء در خدمت چیست همچنین منظور تعهّد سیـاسی کافکا کـه در متن او متجلی شده باشد هم نیست. ترویج فرهنگ آمریکایی با برچسب مدرنیته اینترنت اشیاء در خدمت چیست پرسش ما این هست که کافکا چگونـه سیـاست را بـه مثابه ادبیـات اجرا مـی کند.
در آثار افلاطون تطابق خاصی هست مـیان نگاه بـه سیـاست بـه مثابه نوع خاصی از کنش درون امر مشترک (سخن زنده) و نوشتار بـه مثابه نوع خاصی از سخن (سخن خاموش). او درون «مرد سیـاسی» عنوان مـی کند کـه مرد سیـاسی هر اندازه ای را بنابر آن مقیـاس حقیقی مـی سنجد. این مقیـاس حقیقی کـه هرچیز درون تطابق با آن سنجیده مـی شود درون نوشتار وجود ندارد چراکه نوشتار مبتنی بر غیـاب نویسنده هست حال آنکه درون گفتار گوینده و شنونده حضور دارند و گفتگو بر پایـه ی حضور آن مقیـاس حقیقی صورت مـی گیرد. بـه همـین دلیل هست که افلاطون نوشتار و ادبیـات را درون «فایدروس» تخطئه مـی کند:
«نوشتن معایب نقاشی را هم دارد. نقاشی نقش آدمـی را چنانکه گویی زنده هست و سخن مـی تواند گفت، ترویج فرهنگ آمریکایی با برچسب مدرنیته اینترنت اشیاء در خدمت چیست درون برابر ما مـی گذارد. ولی اگر سوالی از آن کنیم خاموش مـی ماند. نوشته نیز اگر نیک بنگری همچنان هست زیرا درون نظر نخستین، گمان مـی بریم کـه با ما سخن مـی گوید و چیزی مـی فهمد. ولی اگر درباره آنچه مـی گوید سوالی کنیم، همان سخن پیشین را تکرار مـی کند. ازین گذشته، سخن وقتی کـه نوشته شد بـه همـه جا راه مـی یـابد و هم بـه دستانی مـی افتد کـه آن را مـی فهمند و همانی کـه نمـی فهمند و با موضوعش سر و کاری ندارند . . .»[۱]
پیـام گوینده (یـا همان سیـاست مردِ سخنران) بـه جای خاصی مـی رسد و مقصد مشخصی دارد، حال آنکه نوشتار ممکن هست «به دست هری برسد»، حتیـانی کـه مقدّر نباشد آن را بخوانند. درون تخطئه ی «وانموده ی نقاشی» نیز همـین امر صادق است: ترویج فرهنگ آمریکایی با برچسب مدرنیته اینترنت اشیاء در خدمت چیست نقاشی شخص را همچون مجسمـه ای تصویر مـی کند کـه در برابر هر پرسشی خاموش و بی حرکت است. بدین معنا آیـا درون جدا نظریـه و عمل نیز نوعی افلاطون گرایی حاکم نیست؟ نظریـه بـه مثابه ی نوشتاری خاموش کـه توانایی «تغییر جهان» را ندارد و صرفاً بـه تفسیر آن مـی پردازد، و عمل بـه مثابه ی کنشی زنده کـه مـی تواند حقیقت را جاری کند و موجب تغییر جهان گردد. من بـه این فرضیـات معتقد نیستم. چراکه بـه نظرم نوشتار مـی تواند سیـاستی یکسر دیگر را پیش بکشد؛ نوشتار واجد نوعِ خاصی از اجرا ِ سیـاست است: سرایتِ کلمات بـه جایی کـه نباید حضور داشته باشند. این خود بـه معنای نوعی مکان پریشی هست که نوشتار مـی تواند «به هر جایی راه یـابد» و «به دست هری» برسد، حتیـانی کـه بنابر توزیع مکانیِ موجود مقدّر نباشد کـه این نوشتار/نظریـه/متن را بخوانند و به آن اندیشـه کنند.
سخن گفتن از سیـاستِ کافکا، یعنی سخن گفتن از مسّاحی کـه به کار مسّاحی فراخوانده نشده(قصر)، مسّاحی کـه در دالان های «زبانِ دیگری» قدم مـی زند. شناگری کـه شنا نمـی داند، شناگرِ کافکا کـه به زبانی مشابه زبان دیگران صحبت مـی کند ولی حتی یک کلمـه از آن چیزی کـه آنـها مـی گویند را درک نمـی کند. و بطور کلی این بـه معنای سخن گفتن از «نوشتنِ کافکا» هم هست. نوشتنِی کـه به زبانی مـی نویسد کـه با آن بیگانـه است.ی کـه با نسبت های نیروها و مناسبات قدرتِ آن زبان بیگانـه است. همچون یوزف کا. کـه از قدرت قصر و نحوه ی اِعمال آن بی اطلاع است. و آیـا این همان مانیفستِ خرده سیـاستِ کافکا نیست : سیـاست شایسته یـانی ست کـه هیچ صلاحیتی به منظور «اِعمال قدرت» ندارند و مقدّر نشده کـه «سیـاست بورزند».
در نظام افلاطونی ما با تعریفی از «مکان» روبروئیم کـه نـه تنـها درون حیطه ی نوشتار، کـه در حیطه ی سیـاستِ جامعه نیز عمل مـی کند: هر حتما در مکانی کـه بر او مقدّر شده حضور یـابد. کارگران حتما صبح ها بر سر کار باشند و شبها درون تختخواب. آنـها حتما در طول هفته کار کنند و روزهای تعطیل جلوی تلویزیون حضور بـه هم رسانند. مکان-کارخانـه و مکان-خانـه شیوه ی خاصی از هویت یـابی هستند. طبق این تعریف، کارگران حتما به زبانِ کارگران سخن بگویند (به زبان «زور بازو» (هنر ایدئولوژیک شوروی) یـا «دستهای پینـه بسته»!). بدین معنا شاید بتوان گفت «انقلاب کارگران» پیش از هر چیز یک مکان پریشی و یک هویت زدایی ست : کارگرانی کـه دیگر نمـی خواهند «کارگر» باشند و به «زبان کارگران» سخن بگویند. کارگرانی کـه بیش از هر چیز بر علیـه هویتِ خود شوریده اند. نوشتار هم نزد افلاطون بـه دلیل همـین پتانسیل انقلابی اش تخطئه مـی شود کـه ممکن هست به مکانی بـه جز مکان مقدّر خویش سرایت کند و به دست «هری» برسد. همـین «سرایت پذیری» مبنای تعریف ما از سیـاستِ نوشتار است. سیـاستِ نوشتار حاویِ یک دال کـه به مدلولی خاص ارجاع دهد نیست، بل حاوی ویروسی ست کـه ممکن هست هر مکانی را آلوده کند.
قصر تشکیل شده از سلسه ای از مکان ها : راهروها، دالان ها، اتاق ها، و الخ. یک توزیعِ مکانی کـه ارتباط مکان های آن با هم مبتنی بر یک تمامـیت دهی نیست، فضایی متسلسل بدون مرکزیت دهی. تمام این مکان ها بـه نوک برافراشته ی باروی قصر منتهی مـی شوند. اما نـه بـه مثابه رسیدن بـه یک وحدت متعالی، بلکه نوک برافراشته ی قصر نیز قطعه ای ست درون کنار دیگر قطعات کـه در مفصل بندی قصر کارکرد خودش را دارد. حرکت یوزف کا. بسوی قصر اینگونـه توصیف مـی شود: «پس بـه راه خود ادامـه داد، ولی راه طولانی بود. چون خیـابان، خیـابان اصلی دهکده، بـه کوه قصر منتهی نمـیشد، فقط بـه آن نزدیک مـیشد. ولی بعد انگار به عمد بـه سویی دیگر مـی پیچید، و اگر هم از قصر فاصله نمـیگرفت، دستکم بـه آن نزدیک تر هم نمـیشد.»[۲] پیوستگیِ اجزای مکان نـه تشکیل دهنده ی یک مکان کلی و وحدت یـافته، کـه عبارت از یک سرهم بندی از مکان هاست. مکانی کـه خود دربردارنده ی کوره راه ها، بی راهه ها، انحرافات، و عدم اتصالات است. همـین چندگانگیِ مکان هاست کـه موجب مـی شود بر خلاف آنچه درون تفسیرهای متافیزیکی و سیـاسی-متافیزیکی از این رمان معمولاً به دست داده مـی شود، ما با توزیع قدرتی روبرو باشیم کـه در خرده مکان ها رخ مـی دهد، نـه این که همچون یک نظام سلسله مراتبی، ما صرفاً با قدرت مطلقه ی کْلام روبرو باشیم کـه یوزف کا. درون پی آن باشد. اینجاست کـه تحلیل متافیزیسین های سیـاسی با نوعی روانکاوند مـی خورد کـه باید از آن اجتناب کرد: اینکه کا. درون پی رسیدن بـه کْلام یـا دست یـافتن بـه قدرت اوست و کْلام هم همان پدر هست و آنچه کافکا درون انتهای رمان درون پی آن هست رسیدن یـا نرسیدن کا. بـه کْلام/پدر است. اما ناتمامـیِ رمان کافکا این رویکرد تفسیری/روانکاوانـه را ناکام مـی گذارد. این ناتمامـی نـه یک ناکامـی درون «پایـان به رمان» یـا «رسیدن بـه پدر»، بلکه حکایت از شدنی دارد کـه ادبیـات را همواره درون مـیان فرایند فرم یـافتن قرار مـی دهد، بدون اینکه فرمـی نـهایی را بـه زشندگی و تجربه تحمـیل کند. ادبیـات همواره درون حال هویت زدایی و مکان پریشیِ محسوسات است.
در نتیجه وقتی کـه ما با سرهم بندی مکان ها و با قصر بـه مثابه یک ماشین روبروئیم خودمختاری نسبیِ قدرتِ کارکنانی کـه قصر را اداره مـی کنند نیز ضروری ست: ها، دهدار، پیکی کـه قرار هست پیـام کا. را بـه کْلام برساند، و الخ. «جناب مُموس [] بـه مکاتبات ضروری کْلام درون دهکده رسیدگی مـی کنند و تمام درخواست های اهالی از کْلام درون وهله ی اول بـه او مـی رسد.» « و شما جناب ، شما تعیین مـی کنید کـه حرف های من درون اینجا مجاز هست به گوش کْلام برسد یـا نـه؟» مُموس گفت «بله! . . . وگرنـه گری من بـه چه دردی مـی خورد؟» کا. گفت «خانم مـهماندار دیدید؟ چیزی کـه من نیـاز دارم، اول راهی بـه سوی جناب ست و نـه کْلام.» از سوی دیگر، رسیدن یـا نرسیدنِ پیـام کا. بـه کْلام از طرف پیک (بارناباس) و حتی صحت و ثقم این پیـام درون گرو قدرت حافظه، شرایط روحی، دماغی، عصبی، خانوادگی، و زیستیِ پیک است.
خرده سیـاستِ متنِ کافکا نـه تنـها تعریفی نو از ادبیـات، بل تعریفی یکسر دیگر از سیـاست را پیش مـی کشد کـه باید بدان پرداخت. مسّاح از آنجا کـه از توزیع مکانی قصر کـه موجب بـه حرکت درون آمدن بدن ها و تنظیم فعالیت های آنـها مـی شود بیرون است، هیچ جایگاهی هم درون قدرت قصر ندارد. بدین معنا اگر قصر عبارت باشد از یک توزیع مکانیِ خاص، روش هایی به منظور توزیع افراد، مکان یـابیِ آنـها، و جایی ثابت بـه آنـها (آنچنان که فوکو چنین توزیعی را شرح مـی دهد)، سیـاستِ کافکا عبارت خواهد بود از یک «مکان پریشی»، تلاش به منظور نـه رسیدن بـه یک حقیقت/ کْلام یـا یک معنا/قصر، کـه برای یـافتن راهی بـه بیرون (یـا بـه درون)، این کار باپرسه زنیِ مسّاح و حضور درون مکان های مختلف و مساحیِ زبان دیگری انجام مـی شود.
سیـاست متن از آنچه «متن سیـاسی» اش مـی نامـیم قلمروزدایی مـی کند: متن سیـاسی صحبت از اقناع همگان حول یک زبان مادری دارد. سیـاستِ خطیبانی کـه سیـاست را محل نبرد منافع و اراده ها مـی دانند. نفس جدایی برقرار مـیان یک نوشتار ادبی و یک نوشتار سیـاسی (همچون بیـانیـه) بر مبنای این پرسش انجام مـی شود کـه این نوشتار «چه مـی گوید؟» یـا چه فرمـی را بر تجربه تحمـیل مـی کند؛ حال نوشتار سیـاسی قرار هست همگان را حول منافع و اراده ای خاص اقناع کند و مردمان را ترغیب بـه انجام کاری یـا اجماع بر سر مفهومـی کند، همچون کشیش یـا معلمـی کـه برای مردمان یـا شاگردان خود سخن مـی گوید، یـا همچون ژنرالی کـه گروهان خود را خطاب قرار مـی دهد، نفس این تلقی از نوشتار کـه در جهت رسیدن بـه اجماع یـا اقناع مردمان گام برمـی دارد، بر پایـه ی آن برداشت افلاطونی ست کـه برای هر سخن مکان خاصی درون نظر مـی گیرد و نوشتار «خاموش» را ازینرو تخطئه مـی کند کـه ممکن هست در هر مکانی حضور یـابد یـا بـه دست هری برسد. نوشتاری بی اعتنا نسبت بـه اینکه بـه دست چهی مـی رسد. حال آنکه بیـانیـه ی سیـاسی واجد چنین هوشیـاری ای هست و مکان خود را از پیش تعیین کرده است. چنین دوگانگی ای چگونـه قابل حل است؟ بـه نظرم توجه بـه این کـه ادبیـات چگونـه سیـاست را اجرا مـی کند، مستلزم بازنگریِ ما درون تعریف خود «سیـاست» هم هست. سیـاست را نباید بـه «فعالیت سیـاسی»، «نبرد منافع و اراده ها»، و چیزهایی از این قبیل فروکاست. رانسیر درون این مورد مـی نویسد «اختلاف سیـاسی مباحثه ای مـیان مردمان ناطق کـه منافع و ارزش هایشان درون یک مواجهه قرار گیرد نیست. بل ستیزه ای هست بر سر این کـه چهی سخن مـی گوید و چهی سخن نمـی گوید، چه چیز حتما به عنوان صدای درد شنیده شود و چه چیز بـه عنوان مباحثه ای بر سر عدالت. و این درون عین حال معنای “نبرد طبقاتی” هم هست: نـه ستیزه مـیان گروه هایی کـه منافع اقتصادی متضادی دارند، بل ستیز بر سر این کـه “منفعت” چیست.»[۳]
متن سیـاسی بـه زبانی سخن مـی گوید کـه توانایی اقناع همگان و اجماع بر سر همـین مسئله ی زبان را داشته باشد. حال آنکه سیـاستِ متن پیش از هر چیز بر این نکته صحه مـی گذارد کـه هیچ زبان کلی ای وجود ندارد. بل گویش های محلی، آواهای جمعی، و زبانی هایی مختص بـه یک جمع وجود دارد. «زبان بر گرد یک کلیسا، یک اسقف، یک سرمایـه تثبیت مـی شود.»[۴] هیچ زبان مادری ای درکار نیست کـه بدان ارجاع دهیم. کافکا نمونـه ی بارز همـین مسئله است. کار کافکا پراکنده ویروس درون و از طریق خود زبان است. بدین معنا کـه نـه صرفاً بـه تخریب زبان مادری، بل بـه ابداع زبان درون دل زبان دست مـی زند. دلوز با اشاره بـه کافکا مـیگفت کـه در یک ادبیـات کوچک، یعنی یک ادبیـات اقلیت، هیچ تاریخ شخصی ای وجود ندارد کـه در عین حال عمومـی، سیـاسی، و همگانی نباشد. ادبیـات بـه تمامـی «کرد و کار مردم» هست و قرار هست در و از طریق زبان چیزی بـه نام «مردم» را رویت پذیر کند و نـه افراد خاص را. این کـه چطور مـی توان زبانی به منظور یک دسته یـا آوایی به منظور یک جمع ابداع کرد. ازینرو سیـاستِ متن نوعی قلمروزدایی از حوزه ی سیـاست نیز هست. اگر سیـاست عبارت از رویت پذیر شدنِ مردم درون عرصه ی امر مشترک و همگانی است، سیـاستِ کافکا بـه مردمـی زبان مـی بخشد کـه گم شده اند. سیـاست متن با بر هم زدن توزیع مکانیِ مسلط، دست بـه یک «مکان پریشی» مـی زند.
از سوی دیگر، سیـاستِ کافکا نـه از نوع گفتگوی سلایق و علایق مختلف بر سر یک موضوع است، و نـه از نوع باایی نبرد ایدئولوژیک مـیان منافع اقتصادی یـا سیـاسی متضاد درون قالب ادبیـات، سیـاستِ او سیـاستِ بدنـهایی ست کـه تحت نیروهایی قرار دارند. کافکا حتما این نیروها را رویت پذیر سازد. همچون مسّاحی کـه با نشان سنج هایش بـه محاسبه ی واحدهای چگالی مکان ها و جایگاه ها مـی پردازد. مسّاحی کـه نموداری از نیروها تنظیم مـی کند. رویت پذیرِ نیروهای قانون، نیروهای حیوان شدن، نیروهای کج ریخت کننده ی سوسک-شدن کـه نـه درون حال تکاپو و مبارزه، کـه در حالت خوابیده و درازکش بر شخص اِعمال مـی شوند (همچون مورد گرگور سامسا). این بـه هیچ وجه اشاره ای بر چیزهایی از قبیل مسخ و «ازخودبیگانگی انسان معاصر» نیست، هیچ مشقت و شکنجه ی از خودبیگانـه سازی بر بدن گرگور سامسا هموار نشده، بلکه این طبیعی ترین حالات بدن اوست کـه به موجب نیروی ساده ای کـه بر آن اِعمال شده، سازمانی دوباره بافته است. یک کج ریختی کـه توزیع اندامـیِ بدن کـه سازنده ی ارگانیسمِ آن، و توزیع مکانیِ آن کـه سازنده ی هویت هست را برهم زده و به آن سازمانی دوباره مـی بخشد. سیـاستی نـه مبتنی بر مکان یـابی/هویت یـابی، بل مبتنی بر مکان پریشی/هویت زدایی. نوشتارِ ویروسی با سرایت پذیریِ خود ازینرو سیـاسی نیست کـه حامل محتوایی سیـاسی ست، بل سیـاست را بـه مثابه یک مکان پریشی «اجرا مـی کند.»
پانوشت
[۱] – افلاطون، دوره آثار، ترجمـه محمد حسن لطفی، انتشارات خارزمـی، جلد سوم، ص ۱۲۷۰
[۲] – نقل قولهایی کـه از رمان قصر مـی آید از ترجمـه ی علی اصغر حداد، نشر ماهی انتخاب شده است.
[۳] – Jacques Rancière, The thinking of dissensus: politics and aesthetics
[۴] – Gilles Deleuze & Felix Guattari, A thousand Plateaus, p. 8
[مقالات و مصاحبهها | MindMotor | برگه 9 ترویج فرهنگ آمریکایی با برچسب مدرنیته اینترنت اشیاء در خدمت چیست]
نویسنده و منبع: مایندموتور | تاریخ انتشار: Sun, 24 Jun 2018 03:25:00 +0000